«إِنَّ اللّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما1 بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمّاَ الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيرا وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيرا وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الفاسِقِينَ»2.
«خداوند از اين كه (به موجود پستي مانند) پشه و حتي بالاتر از آن مَثَل بزند، شرم نميكند (در اين ميان) آنها كه ايمان آوردهاند، ميدانند كه آن (نوع مَثَلها) حقيقتي است كه از طرف پروردگارشان، و اما آنها كه كفر ورزيدهاند (اين موضوع را بهانه كرده، و) ميگويند: منظور خداوند از مَثَل چه بوده است، با اين مثل جمع كثيري را گمراه و گروه زيادي را هدايت ميكند، درحالي كه فقط فاسقان با آن گمراه ميشوند».
بحث مَثَل سوم را در پنج بخش از نظر خوانندگان گرامي ميگذرانيم:
آيه مباركه خدا را با جمله «لا يستحيي» توصيف ميكند، و يادآور ميشود كه خدا از زدن برخي از مَثَلها كه جنبههاي هدايتي دارند، شرم نميكند.
اكنون سؤال ميشود: «شرم كردن و يا نكردن» از صفات موجود امكاني است كه پذيراي تأثّر از عوامل دروني و بروني باشد، و ذات اقدس خدا، فراتر از آن است كه پذيراي تأثير باشد.
و به ديگر سخن: «شرم» و يا «حيا» يك حالت رواني است كه با گرفتگي روح، همراه بوده و اثر آن در اعضاي انسان بالاخصّ چهره ظاهر ميگردد و خداي بزرگ بالاتر از ماده تأثيرگذار و يا تأثيرپذير است تا نفيا و اثباتا محور اين نوع امور رواني باشد.
اين پرسش به «حيا» اختصاص ندارد، بلكه در تمام پديدههاي رواني كه از فعل و انفعال ذات خبر ميدهد نيز مطرح ميباشد، مانند خشنودي و خشمگيني خدا كه در برخي از آيات وارد شده است، از باب نمونه:
1 . «لَقَدْ رَضِيَ اللّهُ عَنِ المُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ...»3.«خدا آنگاه كه مؤمنان با تو بيعت ميكردند، خشنود گرديد».
2. «غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ» «خدا بر انان (يهود) غضب كرد».
درحالي كه خشنودي و خشمگيني كه در زبان عربي به آن «رضا» و «غضب» ميگويند، دوحالت رواني است كه شرايط مساعد، و نامساعد، پديد آورنده آن دو ميباشد و در نتيجه ذات تحت تأثير عوامل برون از خود قرار ميگيرد.
پاسخ در اين موارد، يك كلمه بيش نيست و آن اين كه: نتيجه را بايد گرفت و مقدمه را بايد رها ساخت4.
توضيح اين كه: حقايق و معارفِ فراتر از جهان ماده (واقعيت اسماء و صفات خدا) وقتي در قالب الفاظ -كه بشر آنها را براي رفع نيازهاي روزمرّه خود وضع كرده است- درآمد، براي خود چنين حالتي پيدا ميكند و اين قصور و كوتاهي لسان بشري است كه آن را ياراي بيان حقايق جهان بالا نيست و اگر براي بشر امكان آشنايي با زبان متناسب با معارف الهي بود، به كارگيري اين الفاظ نيازي نبود.
و از طرفي چون سنت الهي بر اين تعلّق گرفته كه بازبان مردم سخن بگويد و تمام پيامبران نيز با زبان قوم خود برانگيخته شدهاند5؛ براي تفهيم يك رشته معارف از به كارگيري اين الفاظ -كه معني ظاهري آنها، با ذات اقدس الهي مناسبت ندارد- چارهاي نيست ولي در عين حال افراد كنجكاو و آشنا با زبان قرآن ميتوانند با ضميمه كردن ديگر آيات، به اهداف اين آيات پي ببرند و بدانند كه مقصود از وصف الهي با اين اوصاف، اين نيست كه ذات اقدس الهي، مركز اين نوع پديدههاي رواني است، بلكه هدف، گزارش از واكنشهاي متناسب با اين دو پديده است نه واقعيت خود آنها، توضيح اين كه:
به هنگام خشنودي، از يك شخص، دو چيز احساس ميشود:
1. نوعي انبساط در روح و روان پديد ميآيد.
2. از خود واكنش متناسب مانند ستايش و يا پاداش نشان ميدهيم.
اين سخن در خشم نيز حاكم است، در آنجا نيز اين دو مطلب حاكم است. در مورد رضا و خشم الهي، به خاطر پيراستگي ذات، حالت نخست محكوم به بطلان است، اما حالت دوم كه از آن به عكسالعمل و واكنش تعبير ميكنيم، كاملاً حاكم است. هرگاه خدا از خشنودي خود نسبت به فردي يا گروهي خبر داد، مقصود اين است كه به او پاداش خواهد داد و به همين شيوه است «خشم».
از اين بيان هدف از به كارگيري واژه حيا درباره خدا، روشن گرديد. مقصود؛ اثبات و يا نفي واكنشهاي اين پديده رواني است، نه حقيقت آنها، انسان خجول در سايه تحول رواني دچار گرفتگي چهره و زبان ميگردد، امّا برخلاف او، فرد غير خجول كه از اين واكنش پيراسته ميباشد مقصود خود را پوستكنده ميگويد. اگر خدا ميفرمايد: «إِنَّ اللّهَ لا يَسْتَحْيِي» هدف اين است كه او از گفتن حقايق پروايي ندارد، همچنان كه افراد غير خجول نيز چنين ميباشند، و لذا در برخي از آيات ميفرمايد: «...إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحيِي مِنْكُمْ الحَقِّ وَ اللّهُ لا يَسْتَحيي مِنَالحَقِّ...»6.
«جلوس طولاني شما در خانه پيامبر مايه ناراحتي او ميگردد و از بازگويي اين حقيقت شرم ميكند، ولي خدا از بيان حق، شرم نميكند».
«بعوضه» در زبان عرب به معني «پشّههاي ريز» است و به نوع بزرگتر «بق» ميگويند، و در ادبيات فارسي بيشتر درمورد تحقير به كار ميرود.
عنصري ميگويد:
نايد زور هژبر و پيل، ز پشه نيايد بوي عبير و گل، ز سماروغ
فردوسي از آن در مواقع تحقير و بيارزشنمايي چيزي بهره ميگيرد، چنانكه ميگويد:
بدانگه كه قيصر نباشد به روم نسنجد به يك پشه اين مرز و بوم
سر پشه و مور تا شير و گرگ رها نيست از چنگ و منقار مرگ
بيابان چنان شد ز هر دو سياه كه بر مور و بر پشه شد تنگ راه معزّي ميگويد:
خصم مسكين پيش خسرو كي تواند ايستاد پشه كي جولان كند جايي كه باد صرصر است سعدي با اين كه از قدرت پشه در صورت فشردگي سخن ميگويد، و آن را پيروز بر پيل ميداند، معالوصف آن را نيز نوعي تحقير ميكند چنان كه ميگويد:
پشه چو پر شد بزند پيل را با همه تندي و صلابت كه در او است پشه نه تنها موجود ناتواني است، بلكه از عمر بسيار كوتاهي نيز برخوردار است چنانكه مولوي ميگويد:
پشه كي داند كه اين باغ از كي است در بهاران زاد و مرگش در دي است در شعر معروف كه گوينده آن براي نگارنده معلوم نيست، پشه كاملاً تحقير شده است:
جايي كه عقاب پر بريزد از پشه لاغري چه خيزد بنابراين هرجا كه سخن از «پشه» است، تحقير و بيارزشي با او همراه ميباشد.
قرآن در آياتي براي تحقير خدايان مشركان و عمل آنان، دو مَثَل كوبنده زده كه مايه ناراحتي مشركان گرديده است:
براي ترسيم ناتواني خدايان دروغين آنان ميفرمايد: خدايان دروغين مشركان به اندازهاي ناتوانند كه نميتوانند مگسي را بيافرينند، و اگر مگسي چيزي از آنها بگيرد، قدرت پس گرفتن آن را ندارند، چنانكه ميفرمايد:
«...إنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبابا وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبُهُمُ الذُّبابُ شَيْئا لا يَسْتَنْقِقُوهُ مِنْهُ...».
«كساني را كه غير از خدا ميخوانيد، هرگز نميتوانند مگسي بيافرينند، هرچند براي اين كار دست به دست هم دهند! و هرگاه مگس چيزي از آنها بربايد، نميتوانند پس بگيرند».
در آيه ديگر خود مشركان را به عنكبوت و خدايان آنان را به لانه آن تشبيه ميكند و ميفرمايد:
«مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ العَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتا وَ إِنَّ أَوْهَنَ البُيُوتِ لَبَيْتُ العَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ»7.
«آنان كه اوليايي جز خدا، براي خود انتخاب كردهاند، بسان عنكبوتي هستند كه براي خود لانهاي ساخته و (برآن اعتماد ميكند) درحالي كه سستترين خانهها، خانه عنكبوت است».
اين نوع مَثَلها مايه ناراحتي مشركان عصر رسالت گرديد و زبان به اعتراض گشوده و گفتند هدف از اين ضربالمثلها چيست؟! تو گويي وحي الهي را بالاتر از آن ميدانستند كه اين نوع حشرات را مطرح كند و در اطراف آنها سخن بگويد، ولي غافل از يك نكته و آن اين كه براي تحقير خدايان مشركان و خود آنها يك چنين تشبيهها عين بلاغت و ايراد سخن بر وِفق اقتضاي مقام است.
با توجه به اين امور يادآور ميشويم:
جامعه شرك از اين مَثَلهاي كوبنده كه بتهاي مشركان را پستتر از مگس معرفي ميكرد، و آنها را بسان لانه عنكبوت ترسيم مينمود، سخت بر آشفته بودند زيرا اين نوع تمثيلها، كار دهها برهان و دليل فلسفي را انجام ميدهد، و به مغزها حركت و بينش ميبخشد، تا از اين موجودات پستتر از مگس دست بردارند، و بر خانههاي سست بسان لانه عنكبوت تكيه ننمايند.
ملاك صحت و استواري تمثيل اين است كه به مقصود عقلاني و انساني گوينده تجسم بخشد، و امر عقلاني را در لباس حسي درآورد.
هرگاه گوينده در مقام بيان عظمت آفرينش و آفريدگار باشد، بايد از كهكشانها و منظومه شمسي و آفرينش انسان و جهان سخن بگويد در اينگونه موارد مطرح كردن پشه و مگس و لانه عنكبوت دور از بلاغت است، هرچند آفرينش همگان حاكي از قدرت بيپايان خالق آنها است ولي چون نگرش جامعه به آنها نگرش تحقيري است، نبايد در اين مقام از آنها سخن گفت.
ولي هرگاه هدف، بيان تحقير و بيارزش جلوه دادن بتها و خدايان چوبين و فلزي مشركان باشد، هيچ تشبيهي بليغتر و گوياتر از تمثيلهاي ياد شده نيست -لذا- خدا ميفرمايد:
«إِنَّ اللّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها».
«خدا از مَثَل زدن به پشه و حتي بالاتر از آن (از نظر پستي) شرم نميكند».
زيرا اين مثلها تأمين كننده غرض متكلّم است».
مردم در برابر اين مثَلها به دو دسته تقسيم ميشوند:
گروه نخست به خاطر اعتقاد به حقانيت قرآن ميگويند اين نوع مَثَلها نيز بسان ساير آيات قرآن حق و پابرجا است «فَأَمّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِّهِمْ».
گروه دوم، به خاطر بيايماني و بياعتقادي، درباره اين مَثَلها سرگردان ميشوند و ميگويند خدا از اين مثلها چه هدفي را تعقيب ميكند: «وَ أَمّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مَثلاً».
خدا نسبت به اعتراض مشركان پاسخ ميگويد و ميفرمايد: خدا به وسيله اين مثلها گروهي را هدايت و گروه ديگري را گمراه ميسازد، ولي جز فاسقان و خارجان از اطاعت قرآن از اين مثلها گمراه نميشوند. هدايت از آنِ مؤمنان و گمراهي از آنِ فاسقان ميباشد، و به اين دو نوع نتيجه گوناگون چنين اشاره ميكند:
«يُضِلُّ بِهِ كَثِيرا» «گروه زيادي گمراه ميكند( كافران)».
«وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيرا» «خدا گروه زيادي را نيز هدايت ميكند».
سرانجام يادآور ميشود علت گمراهي را بايد از درون كافران جستجو كرد و در حقيقت خود آنان زمينههايي فراهم ساختهاند كه از هدايت قرآن بهره نبرند و عدم بهرهمندي آنها از اين آيات همان گمراه شدن است.
گروهي از اين نوع آيات، انديشه جبر ميسازند و ميگويند: اين كه خدا گروهي را هدايت، و گروه ديگري را گمراه ميكند، به اين معني است كه هدايت و ضلالت در دست خدا است نه در دست بشر. و انسانها در اين مورد نقشي از خود ندارند.
ولي استفاده انديشه جبر از اين آيات كاملاً محكوم است و قرآن با جمله «وَ ما يُضِلُّ بِهِ اِلاَّ الفاسِقِين» يادآور ميشود گمراه كردن خدا بيسبب نيست و آنان به خاطر فسق و تمرّد، سبب گمراهي خود را فراهم ساختهاند و در نتيجه از نور قرآن بهره نبردند.
تعجب ندارد كه كتابي براي گروهي مايه هدايت و براي گروه ديگر مايه ضلالت باشد، زيرا اين دوگانگي در تأثير، از خود قرآن سرچشمه نميگيرد، قرآن براي همه كتاب هدايت است، بلكه از ذات انسانها سرچشمه ميگيرد. انساني كه خود را در معرض نسيم رحمت قرار دهد، از نسيم صبحي بهرهمند ميشود ولي آن كس كه در اتاق را ببندد و زير لحاف پنهان شود، از اين باد بهاري جانپرور محروم ميگردد. مَثَل مؤمن مَثَل انساني است كه خود را در معرض نسيم رحمت قرار ميدهد و مثل انسان كافر بسان آن انسان پنهان شده در خانه است كه خود را محروم ميسازد و به قول گوينده:
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شورهزار خس سالمترين و پاكترين غذا براي جوان، نيروبخش است ولي همان غذا براي طفل خردسال كه معده او براي هضم چنين غذايي آمادگي ندارد، مصيبتبار، بلكه مرگآفرين است.
تا اينجا از تفسير آيه فراغ شديم.
درحالي كه پشه در آيه مورد بحث ما نشانه حقارت و پستي است، ولي از نظر ديگر ساختمان وجودي او سراسر اعجابانگيز است.
پشه داراي خرطومي بسان فيل است كه خون انسان را بسان سرنگ به صورت مغناطيسي ميمكد و پس از اندي آن را هضم و سرانجام دفع ميكند، او داراي دو بال است كه با آن به پرواز درميآيد تا غذاي خود را تأمين كند.
او جانور بسيار حساسي است كه با كوچكترين احساس خطر جايگاه خود را ترك ميكند و هر موقع انسان دست خود را به حركت درآورد او جايگاه خود را ترك و از تيررس بيرون ميرود.
پشه ماده هربار قريب 150 تخم ميريزد، بر سطح آب راكد مانند حوض يا آبي كه در يك چاله جمع شود و حتي آب يك قوطي حلبي تخم ميگذارد، تخمها به هم چسبيدهاند و توده يك پارچه، تشكيل ميدهند. نوزاد به زودي از تخم بيرون ميآيد، هر نوزاد لوله تنفّسي دارد كه به سطح آب مربوط است و نوزادان به آن آويزان باقي ميمانند، چند روز بعد نوزاد به شفيره تبديل ميشود. شفيره كه ظاهرا بيحركت است، درون پوستهاي كه به دور خود دارد، تغيير فراوان ميكند، پس از چند روز پشه بالغ از پوسته خارج ميشود و پرواز ميكند.
پشه بقيه عمر خود را در هوا زندگي ميكند. اگر پشه نر باشد از شيره گياهي و عصاره ميوهها تغذيه ميكند ولي پشه ماده بيشتر خون ميمكد. وقتي كه پشهاي به كسي نيش ميزند، در جستجوي خوراك است.
همه پشهها حشراتي كوچكند كه تنها دو بال دارند، داستان زندگي بسياري از پشهها بسيار شبيه يكديگر است.
پشه معمولي جانوري است مزاحم ولي آزار بسيار به انسان نميرساند، بعضي از خويشاوندان آن ناقل بيماري خطرناكند، يكي از آنها ناقل مالاريا است. پشه ديگري ناقل تب زرد است8.
اميرمؤمنان عليهالسلام در آفرينش پشه بياني دارد كه ترجمه ميآوريم:
و سپري شدن دنيا پس از نو برون آوردن آن، شگفتتر نيست از برآوردن و آفريدن آن، و چگونه كه اگر همه جانداران جهان از پرندگان و چهارپايان، و آنچه در آغول است، و آنچه چرا كند در بيابان، از هرجنس و ريشه و بن، و نادانان از مردمان و يا زيركان، فراهم آيند تا پشهاي را هست نمايند، برآفريدن آن توان نبُوند، و راه پديد آوردن آن را ندانند، و خردهاشان سرگشته شود و در شناخت آن سرگردان مانند و نيروي آنها سست شود و به پايان رسد، و رانده و مانده باز گردند، آنگاه دانند كه شكست خوردهاند، و در آفرينش آنها به ناتواني خويش اعتراف كنند و به درماندگي در نابود ساختن آنها، فروتني نشان دهند9.
1) در اِعراب آيه، برخي «ما» را زائد گرفته و ميگويند: معني تأكيدي دارد مانند «فبما رحمةٍ مِن اللّه لِنتَ لهم» در اين صورت «مثلاً» مفعول نخست و «بعوضة» مفعول دوم فعل «ضَرَبَ» خواهد بود. (مجمع البيان: ج10، ص 66). بنابراين قول، بهتر است كه «بعوضة» بدل و يا عطف بيان باشد.
2) بقره: 26.
3) فتح: 18.
4) به تعبير متكلمان اسلامي: «خُذِ الغايات و اترُكِ المبادي».
5) «ما أرسلنا من رسولٍ الاّ بلسانِ قومه»(ابراهيم: 4).
6) احزاب: 53.
7) عنكبوت: 41.
8) فرهنگنامه: ج5، ص 437 - 438.
9) نهجالبلاغه: خطبه 186.